جدول جو
جدول جو

معنی سنگ قمر - جستجوی لغت در جدول جو

سنگ قمر
(سَگِ قَ مَ)
سنگی است که آنرا در بلاد عرب شبها در افزونی ماه یابند و آن سفید و شفاف میباشد. گویند اگر بر درختی بندند که بار و میوه ندهد بارآور گردد و چون بسایند و بصاحب صرع دهند شفا یابد و آنرا به عربی حجرالقمر و رغوهالقمر خوانند. (برهان) (آنندراج). حجرالقمری. (دزی ج 1 ص 252)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنگ مرمر
تصویر سنگ مرمر
مرمر، نوع سنگ آهکی سخت که در مجسمه سازی و نماسازی ساختمان به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ زر
تصویر سنگ زر
محک، سنگی که طلا یا نقره را به آن می مالند و عیار آن ها را آزمایش می کنند، وسیله ای برای امتحان یا تعیین ارزش چیزی، سنگ محک
فرهنگ فارسی عمید
(سَ گِ قَ)
سنگ که بر زبر قبر نهند و گاه بر آن نام صاحب قبر و تاریخ وفات بر آن نقر کنند. (یادداشت بخط مؤلف). سنگ لحد
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ دَ)
دهلیزخانه که در ولایت از سنگ میباشد. (آنندراج) :
بسنگ در کعبه ام ده قران
وز آن پلۀ طاعتم کن گران.
هاتفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ زَ)
محک. (غیاث) (آنندراج). سنگی که ریزه های زر بر آن باشد یا با زر نقش شده باشد:
قلم بگیر که سنگ زر است نوک قلم
بدو پدید شودمان که تو کهن گرهی.
ناصرخسرو.
از بس که خازن تو بزوار زر دهد
باشد چو سنگ زر کف دستش بزرنگار.
سوزنی.
، مثقال و آن یک دوم و سه سبع درم بوده است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ سُ)
که سم او از زفتی و سختی چون سنگ باشد:
پس پای او شد که بنددش دم
خروشان شد آن بارۀ سنگ سم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سَ کُ)
دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. دارای 300 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود نورآباد. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ)
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 290 تن سکنه است. آب آن از قنات و رودخانه. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
سنگ برنده. حجار. آنکه سنگ از کوه و جز آن برد. سنگلاخ. (ناظم الاطباء) ، هم سفر و رفیق سفر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ کَ مَ)
نام فنی از فنون کشتی که پای خود را در پای حریف بند کردن و زور بر کمرش آوردن است تا بر زمین افتد و با لفظ خوردن به معنی رسیدن زور و صدمه بر کمر و با لفظ زدن به معنی رسانیدن مستعمل است. (آنندراج) :
همه افتادۀ اطوار توایم ای سرور
میزند طور تو بر کوه و کمر لنگ کمر.
میرنجات.
شیطان نشداز تو گرچه مدبر
لنگ کمری و سازد آخر.
درویش واله هروی.
افتاد ز صلب پاک اطفال
زآن لنگ کمر بسی در اضلال.
درویش واله هروی.
گر شوکت بی ستون و گر الوند است
لنگ کمری ز کوه تمکین تو خورد.
محسن تأثیر
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان کوهپایۀ بخش بردسکن شهرستان کاشمر. دارای 149 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ خوَرْ / خُرْ)
سنگخوار:
هر که در دنیا برآرد مسجدی از بهر حق
باشد آن مسجد اگر چون آشیان سنگ خور.
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 104). رجوع به سنگ خوارک شود
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
سنگی که بدست بر سر و دوش میگردانند. و صاحب مصطلحات الشعرا در تفسیر میل نوشته که چوبی باشد گران و گنده که پهلوانان بدان ورزش کنند و آنرا میلگری و سنگ زور نیز گویند. (آنندراج) :
بود کوه بیستون فرهاد را گر سنگ زور
از دل سنگین خوبان است سنگ زور من.
صائب (از آنندراج).
برداشت تا بسینه دلم سنگ زور عشق
این کار قوت کمر کوه طورنیست.
محمد اسلم سالم (از آنندراج).
راضی سخنوران همه دانند در سخن
الوند را کمر شکند سنگ زور ما.
فصاحت خان راضی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان جرگلان بخش مانۀ شهرستان بجنورد. دارای 138 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
به عربی حجراللبنی خوانند. رنگ آن خاکستری رنگ باشد چون به آب بسایند از وی چیزی مانند شیر بیرون آید و بطعم شیرین باشد و بر چشم کشند سیلان آب را برطرف کند. (از برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ لُ مَ / مِ)
مرادف سنگ ته دندان و آن ریزۀ سنگ است که در وقت خوردن لقمه زیر دندان می آید. (آنندراج) (بهار عجم) :
دل افسرده باک از سختی دوران نمیدارد
ز سنگ لقمه رنجی پیر بی دندان نمیدارد.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ نَ مَ)
نوعی از نمک که از کان برمی آید و به نمک سنگ شهرت دارد. (آنندراج) :
بشور خاست ز دل نامۀ همیشۀ ما
مگر بسنگ نمک شد شکست شیشۀ ما.
محسن تأثیر (از آنندراج).
ز سوز دل نبودهیچ کام خام مرا
پزد ز آتش سنگ نمک طعام مرا.
شوکت بخاری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
مرادف سنگ روشنایی. (آنندراج). رجوع به سنگ روشنایی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ یَ مَ)
کنایه از عقیق. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ خُ)
آخر سنگ: روز دیگر آن فقیر بوفای وعده بدانجا رفت از کاروان اثر ندید نگاه کرد سنگ آخر نمانده بود. (تاریخ جدید یزد). رجوع به سنگاب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سنگ زر
تصویر سنگ زر
محک، سنگی که ریزه های زر بر آن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ننه قمر
تصویر ننه قمر
ننه ماهه ننه شله پز ننه خانی شله پز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگ احمر
تصویر سنگ احمر
شسن سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگ زر
تصویر سنگ زر
((سَ گِ زَ))
سنگ زر، سنگی که با آن عیار طلا را می آزمایند، آزمایش، محک
فرهنگ فارسی معین
کسی، که با ابزارهای گوناگون مانند پتک یا ابزارهای منفجرکننده، سنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
تیله ی سنگی
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی